ما ایرانی ها، هیچی شده ایم

1.    چرا تو باید پیشرفت کنی؟ تویی که تا لنگ ظهر می خوابی، با یک شکست از هم متلاشی می شوی و هیچ اندیشه و افقی هم برای آینده نداری، چرا باید جلو بروی؟ تو اگر جلو  بروی، عدالت خدا زیر سئوال می رود. پس فرق آنی که طلوع و غروب آفتاب را ندیده و دارد کار می کند، با تو چیست؟ تویی که عرضه دست گرفتن یک بیل را هم نداری تا کشاورزی کنی، حتی عرضه دستفروشی ساده را هم نداری و فقط، رویا داری و بس. تو چرا باید پیشرفت کنی؟ چه کسی و چرا گفته که باید پیشرفت کنیم؟ پیشرفت تو، اهانت به پروفسور حسابی، انیشتن، ماری کوری و هزاران شخصیت دیگری می شود که با فقر جلو آمدند، اما عقب ننشستند.

2.    ما چرا باید پیشرفت کنیم؟ ایران چرا باید پیشرفت کند؟ مایی که در خیابان، حاضر نیستیم به یک نفر دیگر راه بدهیم که عبور کند، آیا حاضر می شویم که با از خودگذشتگی مان، ایران را برای نسل بعد آماده کنیم؟ ما برای نسل امروزمان ازخودگذشتگی نمی کنیم، برای نسل بعد از خودمان،  خودگذشتگی کنیم؟ پیشرفت ما، اهانت به ژاپن و چین و اروپا و امریکا خواهد بود؛ اهانت به چین و ژاپن و کره خواهد بود که این همه کار می کنند و کار می کنند و دوباره کار می کنند؛ اهانت به آلمان خواهد بود که بیست و چهار ساعته کار کردند تا آلمان را بسازند؛ اهانت به دانشمندان غربی خواهد بود که شب و روز، توی آزمایشگاه های خودشان، پدرشان در می آید و اختراع می کنند. اگر ما، با این پول نفت و این مسئولیت پذیری و این مسئولان پیشرفت کنیم، اهانت به عدالت خداوندی خواهد شد. اصلا چرا خدا باید به ما حال بدهد؟ چون مسلمانیم؟ آخر مسلمان هم نیستیم! درد اینجاست. مسلمان تا لنگ  ظهر می خوابد؟ مسلمان اینجوری کار می کند؟ مسلمان بیت المال را با بی مبالاتی خودش، به باد می دهد؟ مسلمان اینجوری درس می خواند؟ وقتی مسئول ما جرأت قبول مسئولیت کم کاری هایش را ندارد، ما چرا باید پیشرفت کنیم؟ وقتی مسئول ما اصلاً توی باغ نیست، چرا باید جلو برویم و اول خاورمیانه بشویم؟

3.    من چرا باید پیشرفت کنم؟ منی که عرضه یک شب زنده داری برای انجام تعهداتم را ندارم، منی که عرضه شروع یک کار مستقل را ندارم، منی ... نه، چرا باید پیشرفت کنم؟

4.    جمع کنید این  بند و بساط تان را؛ همه اش داریم به خودمان حال می دهیم که چه بودیم و چه کردیم و چه تاریخی داشتیم. الان ما هیچی نیستیم، هیچی. ملتی که نخواهد حرکت کند، هیچی نیست، هیچی. تا وقتی هم که این را نفهمیم که الان توی معادلات دنیا هیچی نیستیم، حرکتی هم نخواهیم کرد. تنگه هرمز و نفت و منطقه سوق الجیشی هم ارثی است که به ما رسیده است و عرضه ما، در داشتن آن هیچ دخلی نداشته؛ یعنی در این حوزه، با اعراب حاشیه خلیج فارس هیچ فرقی نداریم.

5.    اول بفهمیم که هیچی نیستیم؛ بعد تکانی خواهیم خورد لاجرم.   

 

تا پایان سال، صد میلیون به دست بیاوریم!

موضوع پرونده ویژه این شماره تپش، که  تیرماه باشد:

چگونه تا پایان سال، صد میلیون به دست بیاوریم؟ اصلا این کار شدنی است؟

شخصا به پول علاقه فراوانی دارم. البته نه به معنای پول بودنش، که به واسطه امکانی برای زندگی بهتر به من می دهد. ترجیح می دهم در یک باغ بزرگ شخصی بنشینم و کتابهایم را بخوانم تا اینکه در آپارتمان فسقلی ام و زیر سایه سر و صدای بقیه را این کار را بکنم. و عمیقا معتقدم که زندگی سرشار، حق هر کسی و هیچ کسی حق ندارد با هیچ استدلالی، این حق را از خودش سلب کند. فکر می کنم زندگی بدون حرکت، مرگ تدریجی است؛ هر چقدر هم که ظاهرش خوش ریخت باشد. پس تپش شماره تیر را بخوانید تا با نظرات هم بیشتر آشنا شویم.

بيچاره پدر، كه نان گران شد

نان، گران مي‌شود؛ نان گران شد؛ نان گران خواهد شد.

بيچاره پدر! كه كارش نان دادن است؛ و بيچاره بعضي از مادرها، كه كارشان نان دادن شده است.

وقتی از ماهنامه تپش حرف می زنم

چرخ زمانه چرخید و چرخید و این حقیر، پس از سالها کار در حوزه های اجتماعی و فرهنگی و هنری و شهری و البته روانشناسی و موفقیت، سر از ماهنامه تپش در آوردم؛ ماهنامه ای که پیک برتر منتشر می کند و قرار است به موفقیت و روانشناسی مثبت و ثروت آفرینی بپردازد. تا پیش از این، تجربه کار در دو هفته نامه موفقیت و البته ماهنامه زندگی مثبت را هم زیر زبان مزمزه کرده بودم. اما حالا اینجا آمده ام تا من باشم و همه ایده هایی که طی این چند سال، فکر می کردم دارند خاک می خورند و خریداری ندارند.

این روزها، خیلی ها غمگین اند، خیلی ها پول بیشتر می خواهند، خیلی ها امیدوار نیستند، خیلی ها فکر می کنند ستاره ای ندارند، شما چطور؟ این روزها خیلی ها تپش می خوانند، شما چطور؟ این روزها  خیلی ها  راهش را بلد نیستند، اما مقصدش را بلدند، شما چطور؟

پس از مدتی استراحت، فرصت خوبی دست داده تا از مثبت به علاوه واقع گرایی به علاوه سواد و علم به علاوه قدرت بنویسم؛ نه از آن مثبت هایی که آدم را یاد خنگ ها می اندازد و ببوها.

این روزها مثبت اندیشی، نیاز به یک روزنامه نگاری و روزنامه نویسی پرقدرت دارد تا غبار از روی این الماس درخشان بگیرد تا دیگران به واقع ببینند که چه الماسی اینجا نهفته است و گرد و غبارها، مانع دیدنش بوده اند. می دانم که شاید خود پیک برتری ها و خود نویسندگان تپش هم شاید آن را جدی نگیرند، اما من ایمان دارم که مثبت، مثبت ها را جذب خواهد کرد.