پايان عصر فرومايگان؛ خداحافظ آقاي احمدينژاد، با اشك و دريغ
يك. احمدينژاد از استانداري، وارد شهرداري و سپس وارد رياستجمهوري شد. پس كار سياسي و مديريتي كلاني انجام نداده بود؛ همان مشكلي كه قاليباف هم داشت. قاليباف، نگاه سياسي نداشت. اساساً جهانبيني كلان نداشت و نميدانست چطور بايد با دنياي اطرافش كنار بيايد. احمدينژاد نيز چنين بوده و هست. او، نگاهي به دنياي اطرافش ندارد.
دو. احمدينژاد اساساً شخصيت زمامداري نداشته و ندارد. يك زمامدار، حتي ممكن است مورد اجحاف هم كه قرار بگيرد، به واسطه شخصيت زمامدارياش، سكوت كند. او، دورانديش است و به مصلحت ملت و كشورش ميانديشد. اما احمدينژاد، ظاهراً بيشتر به خالي كردن خودش ميانديشد، نه به مصلحت كشورش. با همه نقدهايي كه به سيستمهاي پادشاهي و موروثي دارم، اما اين نكته مثبت در آنها به چشم ميخورد كه پادشاهان و وارثان حاكميت، از كودكي در فضايي چشم به جهان ميگشايند كه غيرمستقيم، شخصيت زمامداري را در آنها ايجاد ميكند.
سه. احمدينژاد تيمي نداشته و ندارد. اين تيم را، علي آقاي سوپر محل ما هم ميتواند جمع كند و جمع كردن چنين تيمي، اساساً كار مهمي نيست. به ورود احمدينژاد به رياستجمهوري، شاهد هجوم فرومايگان و كساني كه پلهپله بالا نيامده بودند، به مصادر اجرايي و مديريتي بوديم. كسي كه از پله اول، ناگهان به پله هفتم ميپرد، بديهي است كه با سر، به زمين خواهد خورد. كسي كه دانش ندارد، اگر قدرت در اختيار بگيرد، تركيبش چيزي جز فاجعه نخواهد بود. قدرت منهاي دانش و شخصيت، همسايه با فاجعه است.
چهار. احمدينژاد را، با خنده آورديم و با گريه و آه، بدرقه كرديم. گريه و آهي كه حاصل حسرت نيست، حاصل اعتماد نابهجاي ما بود. اين رييس جمهور، در دلهاي ما، چيزي به جز آه به جا نگذاشت. حالا زود است بفهميم چه بر سر اين كشور آمده است. بعد از اين، بيشتر خواهيم فهميد.
پنج. خوشحالم كه ميرود. نه به عنوان يك دشمن، به عنوان يك شهروند؛ كه در دوره اول، رايگان و هيئتي برايش تبليغ كردم و در دوره دوم، به رقيب سرسخت او رأي دادم. او، آني نبود كه فكر ميكرديم؛ نه غرورمان را افزود، نه پولمان را، نه آخرتمان را. احمدينژاد، حاصل غفلت تاريخي ما ايرانيهاست؛ و حاصل غفلت هميشگي نخبگان ايراني كه حتي از مردم هم عقبترند و تا فاجعهاي اتفاق نيفتد، متوجهاش نخواهند شد.
